آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

مامان! من دوستت دارم

نفسم! چند روز پیش شیرینی شنیدن جمله " مامان! من دوستت دارم " رو از زبون دختر نازم چشیدم و از اینکه این احساس غیر قابل وصف و لطیف رو تجربه کردم، بینهایت خوشحالم.     خدایا ممنونم که نعمت مادر شدن و فرصت لذت بردن و تجربه کردن این لحظات شیرین رو بهم بخشیدی.   ...
25 اسفند 1393

چند شگفتی از آیلین

ای آینه وجودم! اولین نقاشی مفهوم دارت رو توی خونه مادر جون به تصویر کشیدی و همه ما رو شگفت زده کردی. جالب اینجاست که چهره هایی رو که کشیدی، خیلی غمگین هستن و فکر می کنم این دقیقا حسی بوده که طی این چند روز از من و اطرافیانت درک کردی. این در حالیکه این مدت سعی کردم تا می تونم تو رو از این قضایای ختم و خاکسپاری دور نگه دارم ولی از اونجایی که خیلی دختر مهربون و با احساسی هستی، معلومه که همه چیز رو کاملا فهمیدی و وقتی میدیدی که من ناراحتم تو هم بغض میکردی و مدام چشمت به صورتم بود.     دختر نازم! وقتی که توی مراسم ختم پدر جون، خانمی که قرآن میخوند رو دیدی که میکروفن دستش گرفته، بهم گفتی که تو هم میخوای بسم الله بخونی...
25 اسفند 1393

وداع با پدر جون

دختر نازم !  وقتی که این وبلاگ رو برات درست کردم، تصمیم داشتم که به غیر از خاطرات خوب و لحظات شاد چیز دیگری در اینجا ننویسم . ولی چه کنیم که روزگار چهره تلخی هم داره که راه گریزی برای هیچ کس باقی نمی گذاره و دیر یا زود طعم تلخ جدایی رو به همه نشون میده و افراد رو مجبور میکنه که با عزیزترین نزدیکانشون خداحافظی کنند و هیچ امیدی برای دیدار مجددشون نداشته باشند .  حالا اگر این عزیز، پدر آدم باشه که جای خودش رو داره و همه ما می دونیم که هیچ کسی نمیتونه جای خالیش رو برامون پر کنه . دختر گلم !  متاسفانه صبح روز 12 اسفند بهمون خبر دادند که حال پدر جون خوب نیست و به همین خاطر سریع جمع شدیم و با مادر جون و خاله پروانه و خال...
22 اسفند 1393

تولد 3 سالگی آیلین جون

دختر نازم! تولد 3 سالگیت مبارک! دختر گلم! الان که میخوام این پست رو بنویسم حس خاصی دارم که اصلاً قابل توصیف نیست. بله سه سال پیش در چنین زمانی، فرشته کوچولوی ما پا به این دنیای خاکی گذاشت و با نگاه زیبایش، دلهای افراد زیادی رو شادمان کرد. اکنون هم به پاس این نعمت بیکران الهی، همگی دور هم جمع شدیم تا سالگرد تولد دختر نازم رو جشن بگیریم. عزیزتر از جانم! امسال تصمیم نداشتم که برات جشن تولد خاصی بگیرم. ولی وقتیکه شور و شوق فراوانت رو برای جشن تولد دیدم، دلم نیومد که دل کوچیکت رو بشکونم. به عنوان مثال مدام آهنگ تولد رو میخوندی و میگفتی "تولد منه" یا به محض اینکه سوار ماشین میشدی درخواست آهنگ تولد میکردی و خیلی کارهای دیگه. ...
11 اسفند 1393

حکایتهای پارسا و آیلین

دختر عزیزم! هفته پیش عمو بابک و زن عمو و پارسا جون از مالزی برگشتن و همگی از دیدنشون خیلی خوشحال شدیم. شما هم طبق معمول خیلی زود با پارسا همبازی شدین و شروع به لگو بازی و بپر بپر و ... کردین. دلبندم! با وجود اینکه مدت زمان کوتاهی پیشمون بودن، ولی خیلی با هم اخت شدین. بعد از رفتنشون هم خیلی ناراحت شده بودی و فقط حرف زدن درباره تولدت بود که باعث شد از اون حال و هوا دربیایی. همچنین خانواده عمو بابک زحمت کشیدن و کادوهای تولدت رو هم پیشاپیش بهت دادن که از اینجا کمال تشکر و قدردانی رو از ایشان داریم.   ...
11 اسفند 1393

آیلین در پارک ژوراسیک تهران

دلبندم! چند وقت پیش عکسهای پارک ژوراسیک تهران رو توی اینترنت دیدم و تصمیم گرفتم که تو رو هم ببرم. بهمین خاطر بلیطش رو تهیه کردم و مادر و دختر با هم رفتیم. توی پارکش مجسمه های متحرک انواع دایناسورها بود که همزمان با حرکت، صدایی هم پخش میشد. این موضوع باعث شد که یکم ازشون بترسی و زیاد بهشون نزدیک نشی. به همین خاطر منم زیاد اصرار نکردم و با وجود اینکه بلیط سینمای سه بعدیش رو هم گرفته بودم، دیگه از رفتن منصرف شدم. خوشبختانه روبروی پارکش یه فضای بزرگی بود که برف زیادی داشت و چون این مدت برف درست و حسابی نیومده بود، از فرصت استفاده کردیم و رفتیم برف بازی.   ...
4 اسفند 1393

اولین سفر آیلین به یزد

دختر نازم! این مدت خیلی سرمون شلوغ بود و به همین خاطر زیاد نتونستم برات مطلب بزارم. ولی بدون که مشغول خونه تکونی و تدارک سفر به یزد بودیم تا بتونیم خاطرات خوبی برات ثبت کنیم. خلاصه دلم برات بگه که تعطیلی 22 بهمن رو با ماشین خودمون رفتیم یزد و مامان مهین و آقا جون هم از مشهد اومدن اونجا. عزیزم! اگر بخوام همه جزییات رو بگم خیلی مفصله و کلی عکس از این مسافرت داریم که از حوصله این وبلاگ خارجه. فقط می تونم بگم که خیلی بهمون خوش گذشت و تقریبا تمام نقاط دیدنی یزد از جمله باغ دولت آباد، آتشکده زرتشتیان، بازار سنتی، میدان چقماق، برج بارو، دخمه، زندان اسکندر و ... رو دیدیم و حتی تفت و مهریز هم رفتیم. شما هم خیلی دختر خوبی بودی و وجودت باعث شد خ...
4 اسفند 1393
1