جیگرم! دیروز تا تو رو می گذاشتیم زمین، به شکم می چرخیدی و سعی میکردی به سمت جلو حرکت کنی. ضمناً عصر دیروز با خاله فرزانه رفتیم پارک گلها و اونجا تو رو سوار تابهایی که برای بچه های کوچولو بود، کردم. معلوم بود خیلی خوشت اومده، چون به اطراف نگاه میکردی و می خندیدی. امروز هم خاله اکرم اومد دیدنت و کلی باهات بازی کرد. از خاله اکرم به خاطر اومدنش و هدیه خوبش تشکر می کنیم. عزیزم! این روزا وقتی خوابت میاد نق میزنی و تا لحظه ای که خوابت ببره، ادامه میدی. شاید این بخاطر اینه که دلت برای بابا تنگ شده و دوست داری مثل همیشه بابا تو رو بچرخونه تا بخوابی. باشه عزیزم بابا به زودی میاد پیشمون و از اینجا میگیم: بابا جون! بی صبرانه منت...