آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

آیلین خوش قدم

نفسم! این چند روز اخیر حسابی سرم شلوغ بود و نتونستم به وبلاگت سر بزنم. به عنوان مثال صبح روز جمعه خاله فرزانه از خوی اومد خونمون و ما رو کلی خوشحال کرد. البته اونم از دیدنت خیلی متعجب شد و گفت خیلی تغییر کردی، چون تو رو از حدود ٥٠ روزگی به بعد ندیده بود. دیشب هم بابا برای ماموریت رفت کره و ما تنها موندیم. امیدواریم به سلامتی بره و برگرده. دیروز تو رو گذاشتم پیش خاله فرزانه و مهد کودک نبردم و فعلاً تا مدتی از مهد کودک رفتن خلاصی.  راستی عزیزم! از پا قدم پر برکتت، من برای اولین بار برنده یه گوشی موبایل از همراه اول شدم و دیروز تو و خاله از پستچی تحویل گرفتید. دخترم! نمی دونی چقدر دوست...
29 مرداد 1391

مکیدن انگشتهای پا

آیلین جونم! دیروز وقتی تو رو گذاشته بودم توی تختت و مشغول نوشتن وبلاگت بودم، یکدفعه برگشتم دیدم انگشتهای پات رو گذاشتی دهنت و داری مک میزنی. عزیزم! خیلی دختر با نمکی هستی. بابا هم بخاطر ما چند ساعتی بیشتر توی مشهد نموند و دیشب به خونه برگشت که اون موقع شما توی خواب ناز بودین. ...
23 مرداد 1391

اولین شب تنهایی

دخترم! دیروز بابا بخاطر رفتن عمو بابک اینا به مالزی، رفت مشهد و من و تو برای اولین بار تنها موندیم. ولی وجودت قوت قلب عجیبی بهم داد و اصلا احساس تنهایی نکردم. شب که بیدار میشدم و تو رو پیشم میدیدم با آرامش بیشتری میخوابیدم. موضوع جالب اینجاست که دیروز بعد از برگشتن به خونه و یه کم بازی کردن، حدود ساعت ٥ گرفتی خوابیدی و عصر هر چقدر ماساژت دادم تا بیدار بشی، بیدار نشدی و تا خود صبح با آرامش خوابیدی. عزیزم! چقدر دختر فهمیده ای هستی و مامان رو درک می کنی. عاشقتم خوشگلم. ضمناً بایستی بگم اسم دختر خاله ندا، تیانا است که من اشتباهاً تانیا نوشتم. اینم عکس نازت با اون سرویس کفش دوزک خوشگلت: ...
22 مرداد 1391

اولین حریر بادام

جیگرم! دیروز برای اولین بار برات حریر بادوم درست کردم و تو هم خیلی با اشتها خوردی. نوش جونت عزیزم! از طرف دیگه دیروز روش جدیدی یاد گرفته بودی و توی حالت عادی شیر نمی خوردی و راه حلی که ما پیدا کردیم این بود که اول بابا اونقدر می چرخوندت تا یه کم خواب آلود بشی و بعد من سریع بهت شیر می دادم. حتی دیشب که رفتیم خونه دایی جعفر همین طوری بود و به زحمت تونستم بهت شیر بدم و بخوابونمت. خوشگلم!در هر صورت ما دوستت داریم . ...
21 مرداد 1391

آیلین و تانیا

تمام هستی من! دیروز به مناسبت به دنیا اومدن نی نی خاله ندا، به نام تانیا رفتیم خونشون. خاله سپیده هم با چند تا از همکاراش اومده بودند. اونجا کلی شیرین کاری کردی و دل همه رو بردی. به عنوان مثال به سمت ظرف میوه شیرجه می زدی و هیجان نشون میدادی و وقتی که بهت موز می دادم با اشتها می خوردی و سعی می کردی خودت موز رو نگه داری و بخوری ( یادم رفته بود بگم که خیلی موز دوست داری ).  نی نی خاله هم خوابیده بود و هر از گاهی بیدار میشد و شیر می خورد و دوباره می خوابید. ضمناً خاله ندا هم بهت یه بع بعی سفید گنده هدیه داد (دستش درد نکنه).امیدواریم قدم نورسیدشون مبارک باشه. ...
20 مرداد 1391

آیلین شیطون

آیلین نازم! صبح روز یکشنبه بیدار شدم و بهت شیر دادم تا تو رو بزارم پیش خاله پروانه و خودم برم سر کار، ولی یکدفعه سرفه ات گرفت و همه شیرها رو بالا آوردی. به همین خاطر سر کار نرفتم و پیشت موندم. عصر هم که حالت بهتر شده بود، بردمت پارک گلها تا هوایی عوض کنی. بعد از شام هم خاله پروانه به سنندج برگشت و باز ما تنها شدیم و از روز دوشنبه به مهد برگشتی. باید بگم که خاله پروانه فقط به عشق دیدن تو این همه راه رو اومده بود. ما هم از اینجا میگیم: خاله جون خیلی دوستت داریم و امیدواریم بازم خیلی زود، بیایی پیشمون. راستی عزیزم! توی مهد به اسمهای آیلین چشم آبی، عروسک و باربی معروف شدی و حتی خیلی از مامانای بچه ها ه...
13 مرداد 1391

آیلین در درکه

آیلین جان! دیروز به مناسبت سالگرد عروسی مامان و بابا رفتیم درکه تا شام بخوریم. برای شام دیزی سفارش دادیم و خاله پروانه دلش نیومد و کمی هم به تو داد. از شانس تو هم، هوا خیلی خوب بود و خیلی سر حال و شاد بودی. عزیزم! تو میوه عشق مامان و بابا هستی. ...
7 مرداد 1391

اولین سرماخوردگی

آیلین جونم! دلم برات بگه که این روزا مهمون از راه دور زیاد داشتیم. از جمله روز سه شنبه عمو بابک برای انجام یه سری از کارهای سفرشون به مالزی، اومد خونمون و چهارشنبه هم به مشهد برگشت. دیروز هم خاله پروانه از سنندج به خاطر دیدن تو اومد پیشمون. ما که از دیدنشون خیلی خوشحال شدیم. ولی متاسفانه از دیروز شروع به سرفه کردن کردی و ما هم خیلی نگرانت شدیم. به همین خاطر بابا زود از سر کار برگشت و بردیمت دکتر. خوشبختانه دکتر گفت که یه سرماخوردگی خفیف گرفتی و خیلی جای نگرانی نیست. با این حال هر وقت سرفه میکنی، جیگرم کباب میشه. عزیزم! الهی مامان فدای تو بشه و هیج وقت تو رو مریض نبینه. ...
6 مرداد 1391