آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

اولین عید نوروز

دختر عزیزم! امسال با وجود فرشته ای مثل تو، عید نوروز متفاوتی را تجربه کردیم. چند روز قبل از سال تحویل با مادر جون، خاله پروانه و بابا از تهران به خوی، که زادگاه مامانه، اومدیم. توی راه هم برف شدیدی میبارید ولی از برکت وجود تو به سلامت اومدیم رسیدیم و بعد از ما راهها بسته شد. آیلین گلم! موقع تحویل سال نو، بهترینها را برایت آرزو کردم و از خدا بخاطر اینکه فرشته ای مثل تو بهمون داده، تشکر کردم. امیدوارم در تمام عید نوروزها در کنار هم و در آغوش خانواده باشیم.
3 خرداد 1391

جشن تولد

آیلین جان! دیروز به خاطر اینکه تولد مامان، خاله فرزانه و عمو نوید به هم نزدیکند جشن تولدمون را با هم، تو خونه خاله الناز جشن گرفتیم. جای بابا هم خیلی خالی بود. تو هم در طول اون مدت نی نی خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی البته آخر شب دل درد گرفته بودی و نمی خوابیدی. با کلی تلاش و دادن گریپ میکسچر و عرق نعنا و ... تونستیم ساعت 2 تو رو بخوابونیم. جالبی موضوع این بود که تو بغل می خوابیدی و تا میگذاشتیم سر جات بیدار میشدی. ولی دختر عزیزم! تمام این شب بیداریها و زحمتها برای من شیرین هستند و با دیدن یه لبخند تو به کل فراموش میشوند.   ...
3 خرداد 1391

یک روز گردش در طبیعت خوی

سلام به همگی. آیلین جون ما تو این مدت کوتاه از آغاز زندگیش کلی کارای مهمی انجام داده. از جمله مسافرت با ماشین تو جاده‌های برفی اونم فقط تو ١٢ روزگی تا در کردن روز ١٣ تو باغ و استراحت تو چادر. حالا هم که بابا ازش دور شده با مامان و مامان جون و خاله ها و کلی فامیل و ذوست و آشنا رفته تو باغهای اطراف خوی و کلی خوش گذرونده. حالا هم دوست داره که بقیه هم عکساشو ببینن.  به امید شادی همه نی نی ها ...
3 خرداد 1391

بازگشت به خانه

آیلین عزیرم. بالاخره بعد از مدتها ( بیشتر از یک ماه ) با خاله الناز اینا، به خونه خودمون برگشتیم. البته باید بگم تمام لحظات این مسافرت پر از خاطره های به یاد ماندنی بود و به جرات میتونم بگم دیگه هیچ وقت این خاطرات تکرار نمیشن. قابل ذکره که همه عزیزانی که خوی بودند به ما لطف داشتند. دوست دارم از اینجا به خاطر همه زحماتشون به خصوص مادر جون، خاله ها و خاله بزرگها و ... کمال تشکر را بکنم و دست همشونو ببوسم. با اینکه الان اومدیم تهران، ولی دلمون اونجا مونده و امیدوارم هر چه زودتر دوباره دور هم جمع بشیم. از طرف دیگه این مدت دل بابا جون برات یه ذره شده بود و از دیدنت کلی خوشحال شد. هر چند موقعی که ما اومدیم بابا برای ماموریت رفته بود بندرعباس. ول...
3 خرداد 1391

دل دردهای کودکانه

دختر گلم! دیشب دوباره دل دردت زیاد شده بود و تا ساعت 5 صبح که تا الان سابقه نداشت، بیدار بودی. ما هم هر چی از دستمون اومد مثل گریپ میکسچر، عرق نعنا و ... بهت میدادیم تا هر چه زودتر حالت خوب بشه. بابا جون که باید صبح زود سر کار می رفت، 3 ساعت بیشتر نخوابید. ولی به عشق تو می گفت اصلا خوابم نمیاد. الان که اینارو مینویسم تو کریرت، کنارم تخت گرفتی خوابیدی. خدا میدونه امشب تا ساعت چند بیداریم. لازم است یادآوری کنم نفخ و دردهای شکمی در کودکان بسیار متداول است و تقریبا از هر 4 کودک 3 نفر به این مشکل مبتلا هستند. عدم تکامل دستگاه گوارش کودک که میزان اسید آن کم است، می تواند دلیل بروز دل درد باشد. نفخ و گاز معده نیز از دلایل درد و گریه های کود...
3 خرداد 1391

اولین حمام

آیلین جون! دیشب برای اولین بار من و بابا تورو بردیم حموم. تا الان با مادر جون و خاله ها حمومت کرده بودیم. برای اولین تجربه خوب بود. البته از ترس سرما خوردنت کارهایی مثل روغن زدن به بدنت فراموش شد. قبلا من خیلی از حموم کردن نوزاد می ترسیدم ولی کم کم یاد گرفتم و ترسم ریخت. بعد از اونم شیر خوردی و بهتر از شب قبل خوابیدی.  عزیزم! دوستت داریم.   ...
3 خرداد 1391

اولین شونه کردن

دختر نازم! دیروز برای اولین بار موهاتو شونه کردم. مثل اینکه تو هم خیلی خوشت اومده بود چون میخندیدی و صدا در می آوردی. قیافت هم خیلی با مزه شده بود، مثل به مثبتها شده بودی. وقتی داشتم موهاتو شونه می کردم، یاد مامان خودم افتادم که چقدر برای شستن و شونه کردن موهای ما زحمت می کشید و بلند می کرد و تا اونجایی که یادم میاد موهام، همیشه بلند و زیبا بود. همیشه موهامونو باگل سرهای خوشگل می بست. البته باید بگم مامانم 5 تا دختر داشت و برای همه ما این کارارو میکرد. از اینجا دستانش را می بوسم و می گویم مامان جان خیلی دوستت دارم . دیشب هم مثل دخترهای خوب زود خوابیدی ولی ساعت 1 شب یا گریه و جیغ بدی بیدار شدی. من و بابا خیلی ترسیدیم، تا الان اونجوری گ...
3 خرداد 1391

دست تو دهن بردن

دختر نازنینم! جدیداً یاد گرفتی دستتو ببری تو دهنت، ولی چون نمیتوتی انگشت خاصی را تنظیم کنی کل مشتتو می کنی تو دهنت و یه ملچ و ملوچی راه میندازی که بیا و ببین. هر کس ندونه فکر می کنه مدتهاست شیر نخوردی. از لحاظ علمی، نوزادان بین 2 تا 3 ماه می توانند دستشان را کنترل کرده و سمت دهنشان ببرند ولی تو زودتر تونستی اینکارو بکنی. حتی نوزادها به سختی دستهاشونو به هم می رسونن در حالی که دختر ما تو ماه اول اینکارو به راحتی انجام می داد. ...
3 خرداد 1391

مهمون اومدن دنیا جون

آیلین ناز گلم! دیروز به خاطر اینکه شب قبلش خوب نخوابیده بودی، بیشتر طول روز رو خواب بودی. برای من و بابا هم خوب بود چون قرار بود عمه تهمینه اینا بیان دیدنت و ما هم در حال تدارک دیدن بودیم. عمه تهمینه هم یه دختر خوشگل به نام دنیا داره که حدود 7 ماهشه. وقتی عصر اومدن، شما دوتا از صدای گریه هم تعجب می کردین و از اینکه کسی مشابه شما صدا درمیاره هاج و واج بودین. وقتی شما رو کنار هم گذاشتیم تا عکس بندازیم اون گریه می کرد ولی تو خیلی آروم نشسته بودی. از طرفی هم دنیا کم کم روی تو خم می شد و تو هم چپ چپ بهش نگاه می کردی.   ...
3 خرداد 1391