آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

شیرین گندمک خوردن آیلین

آیلین جونم! دیروز برای این که کم کم خودت یاد بگیری غذا بخوری، یه مقدار شیرین گندمک توی بشقاب ریختم و جلوت گذاشتم. اولش خود بشقاب برات جلب توجه کرد ولی بعدش رفتی سراغ خوردنیهاش و دونه دونه اونها رو بر می داشتی و میذاشتی دهنت و خیلی با اشتها می خوردی. خیلی از دیدن حرکاتت و تلاشت برای خوردنشون لذت بردم. البته یه زیرانداز هم زیرت انداخته بودم که اگه افتادن زمین و گذاشتی دهنت مشکلی نداشته باشه. جالبه که خیلی با حوصله عمل کردی تقریبا همشون رو نوش جان کردی. راستی دختر عزیزم! نمی دونم چرا از بستنی خوشت نمیاد چون هر دوباری که بهت بستنی دادیم، اخمات رفت تو هم و ابراز بی میلی کردی. البته فکر کنم بزرگتر که شدی، نظرت عوض بشه چون اکثر بچه ها عاش...
18 دی 1391

سایر حرکات آیلین

عزیز دلم! دیگه قدرت یادگیریت زیاد شده و چون دختر خیلی باهوشی هستی، بیشتر چیزها رو سریع یاد می گیری و می تونی برای خودت تکرار کنی. برای همین با وجود اینکه تازه چند روز پیش در مورد کارهای جدیدت نوشتم ولی باز موارد زیادی نا گفته مونده. مثلاً این چند روز اخیر هر وقت می برمت جلوی آینه، تا خودت رو می بینی دستت رو به نشانه بوس فرستادن روی دهنت میزاری و به سمت آینه دراز می کنی و بعدش هم بای بای می کنی. همچنین وقتی چیزی دستت هست و بهت میگم بده به من، خیلی قشنگ دستت رو به سمتم دراز می کنی و توی دستم میزاری و بعدش هم منتظر گرفتنش میشی. نفسم! کم کم داری مفهوم کلمات رو می فهمی به عنوان مثال وقتی بهت میگم "بینی کو"، بینی منو میگیر...
18 دی 1391

تولد 10 ماهگی

دلبندم! تولد ١٠ ماهگیت مبارک! نفسم! روز تولدت بابای مهربون، هم به خاطر دختر نازش و هم به خاطر اینکه من یه کم از حال و هوای ناراحتی دربیام، رفت برات کیک و شمع گرفت و ازت کلی عکسای خوشگل انداخت و برای شام هم ما رو برد بیرون. البته به خاطر اینکه هوا سرد بود سعی کردیم یه جای نزدیک بریم. خوشبختانه اونجا صندلی کودک هم داشتند و تو مثل دخترای گل اونجا نشستی و با زبون خودت حرف میزدی و آواز میخوندی و گذاشتی من و بابا با خیال راحت شام بخوریم. البته تو هم از مخلفات پیتزا که برات بد نبود، بی نصیب نموندی و با اشتها نوش جان کردی. امروز هم بردیمت مرکز خرید و برات لباس و اسباب بازی خریدیم. یکی از اسباب بازیهات یو یو بود که خودت رنگ نارجیش رو...
15 دی 1391

بادکنک

دلبندم! امروز نوشته ای رو خاله طاهره برام فرستاده بود که خیلی پر مفهوم بود و برای همین نوشتن اون رو در اینجا خالی از لطف ندیدم.  د خترم! من هم سعی می کنم بهش عمل کنم، چون چیزهایی که از بازی با بادکنک یاد می گیری، می تونه توی زندگی، خیلی به دردت بخوره و برات مفید باشه. " اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم چون بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده . بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره . بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نب...
13 دی 1391

حرکات جدید آیلین

ای شیرین تر از عسل! متاسفانه روز دوشنبه که اومدم مهد کودک دنبالت، دیدم مریض شدی و شدیداً استفراغ می کنی. نمیدونی چجوری خودم رو تا خونه رسوندم و همان شب با بابا بردیمت دکتر. خدا رو شکر الان حالت بهتر شده و فقط یه کم بی اشتهایی و ما هم خیلی با احتیاط بهت غذا میدیم. من هم از اون روز تا حالا نرفتم سر کار و پیش دختر نازم موندم تا حالش خوب خوب بشه. عزیزم! زودتر خوب شو که دیگه تنها امیدمون تو هستی. ای دختر نازنینم! این روزا یکسری کارهای جدید انجام میدی که برات شرح میدم:  ناز گلم! وقتی داخل یه قوطی خالی چند تا اسباب بازی میندازیم، سریع دستت رو میکنی توش و اونها رو در میاری بیرون و الان هم زبل شدی و خود قوطی رو وارونه می کنی تا او...
10 دی 1391

اولین شب یلدای آیلین

ای نو گل من! امسال اولین شب یلدایی بود که با شما، فرشته کوچولو، همراه بودیم. یاد شب یلدای پارسال به خیر که توی دلم بودی و برای به دنیا اومدنت لحظه شماری میکردیم و چه قشنگ بود انتظار شب یلدای آینده که کوچولوی نازمون به جمع خانواده اضافه میشه و باعث تجربه کردن یه شب یلدای متفاوت میشه. بله شب یلدای امسال رسید، ولی متاسفانه بخاطر اتفاقات اخیر، هیچ کس دل و دماغ درست و حسابی برای جشن گرفتن چنین مناسبتی رو نداشت. ولی دختر عزیزم! ما فقط به عشق تو و با امکانات موجود، میز شب یلدا رو چیدیم و چند تا عکس ازت گرفتیم. امیدوارم سال آینده، همگی به سلامتی و شادی دور هم جمع بشیم و بتونیم جشن با شکوهی بگیریم. دلبندم! میان همهمه برگهای خشک پاییز،...
5 دی 1391

آیلین شیطون بلا

دختر ناز گلم! این روزها خیلی شیطون شدی مثلاً وقتی بهت میگیم چیزی رو دهنت نبر به صورت آدم نگاه می کنی و آروم آروم به سمت دهنت می بری و با تاکید مجدد ما، پایین میاری و دوباره به سمت دهنت نزدیک میکنی و یه خنده شیطنت آمیز به ادم می کنی تا حواسمون رو پرت کنی و رضایت ما رو جلب کنی. دختر نازنینم! وقتی می شینی، مدام و بدون هیچ دلیلی پاهات و انگشتهای پات رو خیلی بامزه تکون میدی و وقتی از چیزی ذوق می کنی این حرکات بیشتر میشه. همچنین خیلی خوشت میاد از پنجره بیرون رو نگاه کنی و کلی ذوق می کنی. در ضمن علاقه زیادی به بازی کردن با جعبه وسایل داری و به راحتی باهاشون، مشغول بازی میشی. دختر عزیزم! شیطنت هایت رو هم دوست داریم. ...
5 دی 1391

اولین برف بازی آیلین

نازنینم! روز یکشنبه برف زیادی بارید و روی زمین نشست. برای همین وقتی بابا اومد لباسهای گرمت رو پوشوندم تا بری و اولین برف عمرت رو ببینی. ولی متاسفانه رفتیم که بنزین بزنیم و برگردیم که توی ماشین خوابیدی و موفق نشدیم شیرینی یه برف بازی خوب رو بهت بچشونیم. البته روز بعدش که از سر کار برگشتیم بردمت توی حیاط خونه تا برفها رو ببینی. توی حیاط آدم برفی هم درست کرده بودند ولی یه کم آب شده بود. خیلی سعی کردم بزارمت کنارش و ازت عکس بگیرم اما تا می گذاشتمت گریه می کردی. در نهایت تونستم چند تا عکس ازت بگیرم تا برات یادگاری بمونه. ضمناً لباسهای بافتنی که توی عکس تنت هست، مادر جون با تمام عشقش برات بافته (هزاران بوسه بر آن دستها می زنیم). عزیزم! ...
2 دی 1391

سومین دندون آیلین

دخترکم! دندون جدیدت مبارک! به سلامتی سومین دندونت هم جوونه زد. چند روز پیش دیدم لثه هات رو بهم می مالی و صدای قرچ قرچ بهم کشیده شدن دندون روی همدیگه شنیده میشه. برای همین سریع دهنت رو نگاه کردم و با کمال تعجب دیدم یه دندون ریز و کوچولو توی لثه بالایی سمت چپ بیرون زده. عزیزم! هزار تا می بوسمت و هزاران بار می گویم دوستت دارم دختر نازم. ...
1 دی 1391
1