آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

شروع گشت زدن آیلین در خانه

دختر شیرینم! چند وقت پیش در کمال تعجب دیدیم که بالاخره موفق شدی سینه خیز بری ولی جالب اینجاست که به صورت عقب عقب حرکت می کنی و با وجود اینکه تلاش می کنی به سمت جلو بری، ولی به عقب حرکت می کنی. الان دیگه حرکتهای غلطیدن، چرخیدن و حرکت رو به عقب رو با هم ترکیب می کنی و خودت رو به هدف می رسونی. هر روز هم محدوده حرکتت زیاد میشه و به جاهای جدید سر می زنی و وسایلش رو بررسی می کنی مثلاً از دستگاه ضبط صوت نوار کاست رو در میاری یا کشوهای میز تلویزیون رو باز می کنی و وسایلش رو دونه دونه میریزی بیرون. همچنین با حرکت رو به عقب، خیلی بامزه میری زیر میز و مثل اینه که با دنده عقب داری میری توی پارکینگ. عزیزکم! وقتی که می بینی داریم میاییم سراغت، هیجان ...
10 بهمن 1391

خبرهای یه غیبت طولانی

دختر شیرینم! از اینکه یه مدت طولانی نتونستم به وبلاگت سر بزنم و مطالب خوندنی رو برات بنویسم، متاسفم. البته باید خاطر نشان کنم که این مدت خیلی سرمون شلوغ بود که به صورت خلاصه برات توضیح میدم. دلبندم! شنبه ٢٣ دی ماه خاله افسانه اومد پیشمون و یه چند روزی هم پیشمون بود. به همین خاطر تو رو هم میذاشتم پیشش و توی این هوای سرد مهد کودک نمی بردم. همچنین از این فرصت استفاده کردیم و با بابا رفتیم برات صندلی ماشین خریدیم. چون دیگه صندلی ماشین قبلی برات کوچیک شده بود و کم کم توش راحت نبودی. سه شنبه هم رفتیم خونه خاله افسانه تا صبح برای شرکت در مراسم چهلم دایی سیاوش بریم خوی. لذا به همراه عمو مسعود رفتیم خوی و یکشنبه هفته بعدش برگشتیم. دختر...
8 بهمن 1391

شیرین گندمک خوردن آیلین

آیلین جونم! دیروز برای این که کم کم خودت یاد بگیری غذا بخوری، یه مقدار شیرین گندمک توی بشقاب ریختم و جلوت گذاشتم. اولش خود بشقاب برات جلب توجه کرد ولی بعدش رفتی سراغ خوردنیهاش و دونه دونه اونها رو بر می داشتی و میذاشتی دهنت و خیلی با اشتها می خوردی. خیلی از دیدن حرکاتت و تلاشت برای خوردنشون لذت بردم. البته یه زیرانداز هم زیرت انداخته بودم که اگه افتادن زمین و گذاشتی دهنت مشکلی نداشته باشه. جالبه که خیلی با حوصله عمل کردی تقریبا همشون رو نوش جان کردی. راستی دختر عزیزم! نمی دونم چرا از بستنی خوشت نمیاد چون هر دوباری که بهت بستنی دادیم، اخمات رفت تو هم و ابراز بی میلی کردی. البته فکر کنم بزرگتر که شدی، نظرت عوض بشه چون اکثر بچه ها عاش...
18 دی 1391

سایر حرکات آیلین

عزیز دلم! دیگه قدرت یادگیریت زیاد شده و چون دختر خیلی باهوشی هستی، بیشتر چیزها رو سریع یاد می گیری و می تونی برای خودت تکرار کنی. برای همین با وجود اینکه تازه چند روز پیش در مورد کارهای جدیدت نوشتم ولی باز موارد زیادی نا گفته مونده. مثلاً این چند روز اخیر هر وقت می برمت جلوی آینه، تا خودت رو می بینی دستت رو به نشانه بوس فرستادن روی دهنت میزاری و به سمت آینه دراز می کنی و بعدش هم بای بای می کنی. همچنین وقتی چیزی دستت هست و بهت میگم بده به من، خیلی قشنگ دستت رو به سمتم دراز می کنی و توی دستم میزاری و بعدش هم منتظر گرفتنش میشی. نفسم! کم کم داری مفهوم کلمات رو می فهمی به عنوان مثال وقتی بهت میگم "بینی کو"، بینی منو میگیر...
18 دی 1391

تولد 10 ماهگی

دلبندم! تولد ١٠ ماهگیت مبارک! نفسم! روز تولدت بابای مهربون، هم به خاطر دختر نازش و هم به خاطر اینکه من یه کم از حال و هوای ناراحتی دربیام، رفت برات کیک و شمع گرفت و ازت کلی عکسای خوشگل انداخت و برای شام هم ما رو برد بیرون. البته به خاطر اینکه هوا سرد بود سعی کردیم یه جای نزدیک بریم. خوشبختانه اونجا صندلی کودک هم داشتند و تو مثل دخترای گل اونجا نشستی و با زبون خودت حرف میزدی و آواز میخوندی و گذاشتی من و بابا با خیال راحت شام بخوریم. البته تو هم از مخلفات پیتزا که برات بد نبود، بی نصیب نموندی و با اشتها نوش جان کردی. امروز هم بردیمت مرکز خرید و برات لباس و اسباب بازی خریدیم. یکی از اسباب بازیهات یو یو بود که خودت رنگ نارجیش رو...
15 دی 1391

بادکنک

دلبندم! امروز نوشته ای رو خاله طاهره برام فرستاده بود که خیلی پر مفهوم بود و برای همین نوشتن اون رو در اینجا خالی از لطف ندیدم.  د خترم! من هم سعی می کنم بهش عمل کنم، چون چیزهایی که از بازی با بادکنک یاد می گیری، می تونه توی زندگی، خیلی به دردت بخوره و برات مفید باشه. " اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم چون بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده . بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره . بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نب...
13 دی 1391

حرکات جدید آیلین

ای شیرین تر از عسل! متاسفانه روز دوشنبه که اومدم مهد کودک دنبالت، دیدم مریض شدی و شدیداً استفراغ می کنی. نمیدونی چجوری خودم رو تا خونه رسوندم و همان شب با بابا بردیمت دکتر. خدا رو شکر الان حالت بهتر شده و فقط یه کم بی اشتهایی و ما هم خیلی با احتیاط بهت غذا میدیم. من هم از اون روز تا حالا نرفتم سر کار و پیش دختر نازم موندم تا حالش خوب خوب بشه. عزیزم! زودتر خوب شو که دیگه تنها امیدمون تو هستی. ای دختر نازنینم! این روزا یکسری کارهای جدید انجام میدی که برات شرح میدم:  ناز گلم! وقتی داخل یه قوطی خالی چند تا اسباب بازی میندازیم، سریع دستت رو میکنی توش و اونها رو در میاری بیرون و الان هم زبل شدی و خود قوطی رو وارونه می کنی تا او...
10 دی 1391

اولین شب یلدای آیلین

ای نو گل من! امسال اولین شب یلدایی بود که با شما، فرشته کوچولو، همراه بودیم. یاد شب یلدای پارسال به خیر که توی دلم بودی و برای به دنیا اومدنت لحظه شماری میکردیم و چه قشنگ بود انتظار شب یلدای آینده که کوچولوی نازمون به جمع خانواده اضافه میشه و باعث تجربه کردن یه شب یلدای متفاوت میشه. بله شب یلدای امسال رسید، ولی متاسفانه بخاطر اتفاقات اخیر، هیچ کس دل و دماغ درست و حسابی برای جشن گرفتن چنین مناسبتی رو نداشت. ولی دختر عزیزم! ما فقط به عشق تو و با امکانات موجود، میز شب یلدا رو چیدیم و چند تا عکس ازت گرفتیم. امیدوارم سال آینده، همگی به سلامتی و شادی دور هم جمع بشیم و بتونیم جشن با شکوهی بگیریم. دلبندم! میان همهمه برگهای خشک پاییز،...
5 دی 1391

آیلین شیطون بلا

دختر ناز گلم! این روزها خیلی شیطون شدی مثلاً وقتی بهت میگیم چیزی رو دهنت نبر به صورت آدم نگاه می کنی و آروم آروم به سمت دهنت می بری و با تاکید مجدد ما، پایین میاری و دوباره به سمت دهنت نزدیک میکنی و یه خنده شیطنت آمیز به ادم می کنی تا حواسمون رو پرت کنی و رضایت ما رو جلب کنی. دختر نازنینم! وقتی می شینی، مدام و بدون هیچ دلیلی پاهات و انگشتهای پات رو خیلی بامزه تکون میدی و وقتی از چیزی ذوق می کنی این حرکات بیشتر میشه. همچنین خیلی خوشت میاد از پنجره بیرون رو نگاه کنی و کلی ذوق می کنی. در ضمن علاقه زیادی به بازی کردن با جعبه وسایل داری و به راحتی باهاشون، مشغول بازی میشی. دختر عزیزم! شیطنت هایت رو هم دوست داریم. ...
5 دی 1391